من سریع تیری در کمان گذاشتم . آکاما هم همین طور . هر دو تیرهایمان را رها کردیم . تیرها به هم خوردند ولی قدرت تیر آکاما بیشتر بود و تیر من را منحرف کرد . سریع سپر را جلویم گرفتم تا تیر به من برخورد نکند . سپر را از جلوی چشمانم که برداشتم آکاما خیزی برداشت و پرید و با شمشیر ضربه ای به سپرم زد . شمشیرش به سپرم خورد و من را به عقب هل داد . من هم شمشیر کشیدم . چکاچاک شمشیرها بلند شد . هدف من زدن ضربه به قلبش بود . سریع شمشیر را در مسیر قلبش قرار دادم ولی فهمید و جاخالی داد و شمشیر به پهلویش خورد . سریع مچ دستم را گرفت به سمتش کشید و شمشیر را در مسیر شکمم قرار داد ولی من سریع با سپر به صورتش کوبیدم . او به زمین خورد . تکنور فریاد می زد : آفرین آدیل آفرین . او به سختی بلند شد و تیری در کمان گذاشت و پرتاب کرد . تیر با سرعت به سمتم آمد و به پایم خورد . بعد بر زانو هایم افتادم وسپر از دستم افتاد . تیر بعدی را به سمت گلویم نشانه گرفت . تمرکز کردم . تیرش را پرتاب کرد . وقتی تیر به نزدیکی ام رسید با دست آن را گرفتم و فریاد زدم و تیر به دست به او حمله کردم .او پی در پی تیر پرتاب می کرد .
به نزدیکی او که رسیدم کمانش را کنار گذاشت . سپرش را برداشت و آن را به سمت صورت من گرفت . ولی من چرخی زدم و از کنار سپربه آکاما رسیدم و تیر را از پشت در گردنش فرو کردم . خون از گردنش بیرون می آمد . بلند شد و با سختی مشت به صورتم زد . من سریع غلط زدم و شمشیرم را برداشتم . او هم شمشیرش را برداشت و نگاهی به من کرد . بعد فریاد زد و حمله کرد. من هم حمله کردم وقتی به هم رسیدیم هر دو شمشیر کشیدیم . تیزی شمشیرش را حس کردم . وقتی پشت به پشت شدیم من به زمین افتادم . او برگشت و گفت : من آکاما بزرگتریم مبارز این قبیله هستم و در میدان چرخ می زد ناگهان به علت خونریزی زیاد بر زمین خورد . من با کمک شمشیرم از زمین بلند شدم .مردم همه صدا می زدند : آدیل آدیل آدیل من گفتم : من آکاما را در جنگی برابر شکست دادم . حال من رییس و خان قبیله نیزه دارها هستم . از شما می خواهم که بجنگید و شمشیرم را بالا بردم . آکاما هم نتوانست زیاد دوام بیاورد و کشته شد .
فایلهای کتاب: دانلود